ترانه ها

این وبلاگ صرفا برای من است و ارزش دیگری ندارد !

شانزدهم از حسین منزوی

  • ۱۳:۵۴

ای یاد دور دست که دل می بری هنوز 

چون آتش نهفته به خاکستری هنوز 

هر چند خط کشیده بر آیینه ات، زمان 

در چشمم از تمامی خوبان سری هنوز 

ای چلچراغ کهنه که ز آن سوی سالها 

از هر چراغ تازه فروزان تری هنوز 

بالین و بسترم همه از گل بیا کنی 

شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز 

این نازنین درخت نخستنی گناه من 

از میوه های وسوسه بارآوری هنوز 

آن سیب های راه، به پرهیز بسته را 

در سایه سار زلف، تو می پروری هنوز 

وان سفره شبانه نان و شراب را 

برمیزهای خواب تو میگستری هنوز 

سودای جاودان نخستین و آخرین 

عمرم گذشته است، تو در سری هنوز 

با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم

آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز 

پانزدهم از هوشنگ ابتهاج

  • ۱۳:۴۵

بگذر شبی به خلوت این همنشین درد 

تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد 

خون می رود از این زخم اندرون 

ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد 

...

چهاردهم از زندگی هزاربار مرگم

  • ۲۲:۲۰

پدر برای من تا بچه بودم نماد ترس بود 

نماد کابوس طرد شدن 

پدر برای من در نوجوانی نماد کیف پول بود 

یک کیف پول متحرک 

پدر برای من در جوانی نمادی از داعش است 

پدر با من یک دنیا فرق دارد 

من با پدرم دو دنیا 

من از او بدم میاید 

او حالش از من بهم میخورد 

از وقتی شاغل شدم تنها و تنها و تنها به رژ لبم دقت میکند که پررنگ نباشد 

پدر برای من از گشت ارشاد دور آرامگاه کمتر است 

حالم از پدرم بهم میخورد 

او از من  متنفر است 

از بچگی ازمن متنفر بود 

هیچگاه مهربانی محکمی از او به خاطر ندارم 

هیچ گاه پشتیبانی محکمی از او به خاطر ندارم 

هیچ گاه همراهی محکمی از او به خاطر ندارم 

از او و از همه فامیل ... از همه دوستان... از همه آشناهایش متنفرم 

نداشتن یک درد است 

داشتن بد هزار درد 

درد بیشتر آنجاست که پدرت برای مسعودش برادر باشد برای تو پدرخوانده هم نباشد 

درد آنجاست که خودش تو را به گردش نمی برد 

درد آنجاست که بعد از ظهر جمعه زیارت عاشورا می رود و نام حسینی را صدا میزند که محبتنش به دخترش از همه افسانه ها بیشتر است 

درد آنجاست که درد را نمی توان گفت 

درد آنجاست که هر هفته روضه می رود و صلوات بر ممحمدی می فرستد که فاطمه پاره تنش بود

درد آنجاست که از پدرم و هر آنچه در مغز اوست بیزارم 

نمیخواهم او شوم 

پس همه عقاید او را دور میریزم 

درد آنجاست که مادرم... درد آنجاست که مادر مادر نیست 

درد آنجاست که ... 

خدایا میخام برم ... کمکم کن از این زندگی بکنم و برم 

زندگی تنها با هزار قرض اعصاب و آرامبخش به این زندگی ترجیح دارد 

از همه تان متنفرم 

از همه تان ... دین داران ریا کار بدبخت 

میگوید پنجاه سال زندگی کرده ام آبرو جمع کردم تو با هفت قلم آرایش به باد میدهی... خاک بر سر ایمان تو که با رژ من به باد رود وگرنه نوح خاکستری بر باد شده بود

متنفرم از همتون 

از همتون متنفرم 


سیزدهم از کارم

  • ۱۴:۱۶

حس خوب یعنی هم تو روز لاک بزنی هم نماز بخونی 

حس خوب یعنی خدا و خرما باهم 

حس خوب یعنی خدایا دوستت دارم که این زندگیو به من دادی

خدایاشکرت 

دوازدهم از مهدی سهیلی

  • ۱۴:۲۶

خداجو با خداگو فرق دارد
حقیقت با هیاهو فرق دارد
خداگو حاجی مردم فریب است
خداجو مومن حسرت نصیب است
خداجو را هوای سیم و زر نیست
بجز فکر خدا،فکر دگر نیست  

یازدهم از قلبم

  • ۲۳:۱۰

میشه واسم دعا کنید؟ 

باز حس دلتنگی و عاشقی دارم 

خدایا خودت رحم کن

مهدی زهرا... عزیزم دعام کن

  • ۱۰۱

دهم از خودم

  • ۱۸:۴۰

بدترین نوع دلتنگی اونه که باید بکشی و کاریش نمیشه کرد

بدترین نوع دو راهی اونه که دلت با یه راه باشه عقلت با یه راه 

بدترین نوع عاشقی اونه که یکیو با همه وجود دوست داشته باشی ولی نتونی بگی 

بدترین نوع دلبستگی اینه که از درون خودتو بخوری ولی ظاهرا کاملا خونسرد باشی 

بدترین نوع شک اینه که ندونی اون بت رو تو ساختی یا اون یه بته 


درمورد تو بدترین چیزها رو تجربه میکنم .... ولی هر ماه که تموم میشه و حقوق میگیرم 

هر روز که تموم  میشه و نگاه راضی کارفرما رو می بینم 

هر ساعت که میگذره و می بینم که چقدر از بقیه جلو ام 

هر لحظه که به کارم فکر میکنم 

به گذشته ام 

به آینده م 

می فهمم فقط تو نقطه روشن زندگی یه دختر شیطون وبازیگوش و درس نخون بودی 

تو مثل یه ستاره اومدی و درخشیدی 

هنوز حوالی من از درخشش تو روشنه 

نه میتونم دستمو دراز کنم و بگیرمت 

نه می تونم ازت بخام که پیشم باشی 

نه حتی صدام بهت میرسه 

نه حتی حرفمو می تونم توی دلت جا بدم 

منم و من و یه دنیا عشق به ستاره زندگیم 

ستاره ای که دستمو گرفت و از یه جاده گلی لجنزار نجاتم داد 

خیلی بهت مدیونم ستاره 

خیلی بهت مدیونم

 خیلی دوستت دارم استادم 

نهم از حسین زحمتکش

  • ۲۳:۰۸

شعله دارم میکشم در تب، نمی فهمی چرا؟

تاب بی ماهی ندارد شب، نمی فهمی چرا؟

اهل آه و ناله کردن نیستم جان من است

اینکه هر دم می رسد برلب نمی فهمی چرا؟

ذوب دارم می شوم هر روز می بینی مگر؟

آب دارم می شوم هرشب نمی فهمی چرا؟

آنچه من پای بدست آوردن چشمت زدم 

قیدد دینم بود نمی فهمی چرا؟

بین مردم مثل من پیدا نخواهد شد نگرد

"یک"  ندارد جز خودش مضرب نمی فهمی چرا ؟

بارها گفتم دل دیوانه گرد عشق نه 

نیش خواهی خورد از این عقرب نمی فهمی چرا ؟



هشتم از استادم

  • ۲۲:۵۸

گاهی پشیمونی

هیچ حسی مثل پشیمونی بار منفی نداره 

گاهی خیلی پشیمونی 

هیچ حسی مثل پشیمونی داغونت نمیکنه 

گاهی از کرده هات پشیمونی 

هیچ حسی مثل پشیمونی زندگیتو زیر سوال نمی بره 

گاهی از نکرده هات پشیمونی 

این دیگه بدترین نوعشه 

احسان عزیزم من پشیمونم 

پشیمونم که تو  بهم گفتی خواهر کوچولو و من زدم تو ذوقت 

پشیمونم که باهات دعوا کردم 

پشیمونم که برات قبافه میگرفتم ... کاش یه کم باهات راه می اومدم 

کاش یه کم به جای چشمات نگاه لبات میکردم

کاش یه بار می اومدم دفترت تو دانشگاه باهات حرف می زدم 

کاش باهات چت میکردم 

کاش .. کاش.. کاش 

لبخند امروز من به خاطر خستگی های توئه... ازت ممنونم 

کاش می تونستم بگیرمت توی بغلم و به خودم فشارت بدم و بهت بگم استاد ازت ممنونم 

کاش پسر بودم تا می تونستم دستاتو گرم و با محبت تو دستم فشار بدم 

وای احسان چقدر دلم برات تنگ شده ... 

هفتم از خودم

  • ۲۲:۱۹

بدترین حس دنیا اونه که یه چیزی رو بخای 

ولی هیچ جور نتونی بدست بیاریش 

مثل من که دلم دختر خودمو میخاد ... 


۱ ۲ ۳ . . . ۸ ۹ ۱۰ ۱۱
Designed By Erfan Powered by Bayan