ترانه ها

این وبلاگ صرفا برای من است و ارزش دیگری ندارد !

نود و پنجم از یه تصمیم دیگه

  • ۱۸:۰۹

این روزا بعد دو ماه و نیم دنبال کار گشتن و پیدا نکردن ...

کار هستا ولی همشون یه جورایی بیگاریه نه کار.... منشی میخان که کار حسابداری بلد باشه و بایگانی  بلد باشه و کارای فروشو هم انجام بده

تازه خیلی جاها اصلا نمی دونن مهندسی آی تی یعنی چی

اکثر جاهام مهندس کامپیوتر برای منشی میخان ... تقریبا هیچ کار تخصصی پیدا نمیشه مگه که تجربه خیلی زیادی داشته باشی


همه اینا و همه چیزای دیگه منو مجبور کرده به اینکه الان دوباره به رشته تجربی فکر کنم

خسته شدم ... خدایاااااااااااااااااا خستهههههههههههههههههه شدممممممممممممممممممممممممم

میخام بخونم ببینم چی میشه .... حتی شیفت شب توی یه بیمارستان خیلی بهتر از بیکاری میتونه باشه


اونقد چنگ زدم به طناب که دیگه واقعا خسته شدم

واقعااااااااا خسته شدم



نودو چهارم از بی دقتی

  • ۲۱:۵۱

گاهی با یه حماقت همه زحمت چند ساعته ت برباد میره

مثل من که بیست تا چکیده ترجمه کردم بعد دوازده تاشو کپی کردم که ببرم تو فایل دیگه .. کات کردم

ولی منتقل نشدن ...

فایل قبلی رو هم قبل از باز کردن فایل جدید بسته بودم

حالا تقریبا 60% کارم هدر رفته


چه حس بدیه که آدم با حماقت خودش حاصل کارشو از بین ببره حتی اگر چند خط تایپ شده باشن


نود و سوم از تغییرات آرام آرام

  • ۲۱:۴۹

امروز تاسوعا بود

بعد مدتها چادر پوشیدم ... حس خاصی بود

من بعنوان آدمی که هم پوشیدن چادر رو امتحان کرده هم نکردنشو میخام به همه دنیا بگم که پوشیدنش بهتره

من اگه نمی پوشم واسه خودمه که اونقد عرضه ندارم که بتونم جمعش کنم که زمین نخوره

من اگه نمی پوشم واسه اینکه که اونقد اعتماد به نفس ندارم که حس کنم با چادرم خوشگلم

من اگه نمی پوشم واسه کمبودای خودمه

ولی هرکی می تونه بپوشه !!!


امروز کلی سخنرانی درباره امام زمان گوش کردم

داستان عجیبی شده

میشینم توی روضه میگم فقط عباس جان امامم بیاد انتقام بگیرم از این دشمنا

میشینم میگن حاجت بخاید ... میگم فقط فرج


نمیدونم چی شده من خیلی مذهبی نیستم و حداقل ظاهرم نیست ولی دیگه هیچی نمی تونم بخام

هر وقت میخام دهنمو باز کنم بگم امام حسین کار... امام حسین درمان ... امام حسین فلان ... امام حسین بهمان
همش این شعر حافظ میاد تو ذهنم ... تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن که خواجه خود روش بنده پروری دارم

میگم حسین جانم تو که تو دل منی میدونی اونجا چه خبره
تو میدونی من چی میخام فقط بزرگترشو میگم که امام زمانه


چند شب پیش خواب میدیدم آقای خامنه ای یه جا برامون سخنرانی میکرد مدام هم نگاه من میکرد یعنی من جامو عوض میکردم اونم می چرخید رو به من ... فقط یادمه درباره حجاب حرف میزد

بعد اونم خواب دیدم خونه مامان مادرم مهمونیه وسید علی اکبر رائفی پور اونجا بین ماس
یادمه با خانوادش بود ... یه دختر کوچیک داشت و زنشم خیلی محجبه بود (حالا من اصلا اطلاعی از زندگی شخصی این آدم ندارم )


نمیدونم خواب دیدن دوتا سید تو چندروز چه معنی داره


ولی یه تصمیم گنده گرفتم اونم اینه که یه وبلاگ انگلیسی راه بندازم

برای اینکه فقط درباره امام حسین و امام زمان بنویسم ... به انگلیسی


الان دلم یه جوری گرفته

یه جوری حس تنهایی میکنم

یه جوری قلبم تنگه که نگو

فردا عاشوراس

خدایا صبر بده به آقامون

از خدا خواستم کاری کنه که حتی بتونم یه ثانیه اومدن آقا رو جلو بندازم ... شاید تو یه ثانیه چند هزار گلوله کمتر شلیک بشه ... چندتا امضای نحس زیر قراردادهای آدم کشی کمتر نوشته بشه ... تو یه ثانیه برای من یه ثانیه اس... تو کل دنیا میشه هفت میلیارد ثانیه

از خدا فقط یه ثانیه خواستم ... فقط اونو خواستم و بقیه چیزامو سپردم بهش

خدایا شکرت


Designed By Erfan Powered by Bayan