ترانه ها

این وبلاگ صرفا برای من است و ارزش دیگری ندارد !

سوم از حمید مصدق

  • ۱۳:۱۹



در من غم بیهودگیها می زند موج

در تو غرور از توان من فزونتر

در من نیازی می کشد پیوسته فریاد

در تو گریزی می گشاید هر زمان پر

***

ای کاش در خاطر گل مهرت نمی رست

ای کاش در من آرزویت جان نمی یافت

ای کاش دست روز و شب با تار و پودش

از هر فریبی رشته عمرم نمی بافت

***

اندیشه روز و شبم پیوسته این است

((‌من بر تو بستم دل ؟

دریغ از دل که بستم

افسوس بر من، گوهر خود را فشاندم

در پای بتهائی که باید می شکستم

***

ای خاطرات روزهای گرم و شیرین

دیگر مرا با خویشتن تنها گذارید

در این غروب سرد دردانگیز پائیز

با محنتی گنگ و غریبم واگذارید

***

اینک دریغا آرزوی نقش بر آب

اینک نهال عاشقی بی برگ و بی بر

در من،

غم بیهودگیها می زند موج

در تو،

غروری از توان من فزونتر






Designed By Erfan Powered by Bayan