ترانه ها

این وبلاگ صرفا برای من است و ارزش دیگری ندارد !

صدو ششم از عقد ریحانه

  • ۱۸:۱۱
دیروز 9 ربیع الاول 1438 مراسم عقد ریحون بود
کلی عکس گرفتیم و خوش گذشت
ایشالا عروسی خودم :))))

صد و پنجم از ممکن نبودن جبران

  • ۱۹:۱۳
دانشجو که بودم به هزار و یک دلیل که دیگه حوصله فکر کردن بهشون رو ندارم خوب درس نخوندم
اواخرش با مرگ پدربزرگم که خیلی دوستش داشتم راهم افتاد به روان پزشک و وقتی وضعیت تحصیلیم رو براش شرح دادم گفت تو با این وضعیت روحی خیلی خوب درس خوندی ... من استرس و وسواس فکری داشتم ولی هیچ وقت فکر نمیکردم غیرعادی باشه ... پیش اومده بود که امتحانی رو کتابشو دو سه دور میخوندم ولی بازم درس رو می افتادم
هیچ یادم نمیره برای امتحان پایگاه داده کتاب روحانی رانکوهی در طی سه روز دوبار رفتم زیرسرم از بس که استرس داشتم تا کتاب باز میکردم تنگی نفس میگرفتم و فشارم می افتاد و همچین که پامو از خونه بیرون میزاشتم اوضاعم عادی میشد... ولی اصلا فکر نمیکردم که باید به پزشک مراجعه کنم

زمان دانشجویی تنها نقطه درخشانش کارهای پژوهشی بود
شاید سه برابر یک دانشجوی ارشد مطالعه خارج از درس داشتم در زمینه شبکه و اینترنت اشیا و کلودکامپیوتینگ
فقط برای درک الگوریتم ژنتیک کتاب 400 صفحه زبان اصلی جان هلند رو خوندم
یادش بخیر استادم گفت پشتکار تو منو متعجب کرده بچه

الان چند وقتیه دارو میخورم و استرسم کنترل شده .. توهمی دارم مثل بهتر شدن اوضاع
گاهی آدما دلشون میخواد یه کار بزرگ کنن برای اینکه گذشته شون رو جبران کنن
منم دلم میخواد درس بخونم و میدونم که میتونم در بهترین دانشگاه قبول بشم ولی نمیدونم وقتی پای امتحان و نمره پیش بیاد اونم احتمالا وقتی خوابگاهی هستم چه اتفاقی برام می افته
ترس از برگشتن وضعیتم منو از فکر تحصیل بازمیداره
گرچه دلم میخواد این دوره تحصیلی سیاه رو جبران کنم ولی...
دلم نمیخواد چند سال دیگه بچه من بیاد بگه مامان همه ارشد و دکتراس و مامان من لیسانس ... هرچند با این اوضاع امیدی هم به ازدواج ندارم هه
کاش می تونستم .. کاش می تونستم .. کاش ...
هیچ چیزی مثل فکر کردن به زمان از دست رفته آدمو پیر نمیکنه
حضرت علی (ع) می فرمایند از دست رفتن فرصت اندوهیست گلوگیر
و این اندوه بارها و بارها و بارها در گلوی من گیر کرده و حتی تبدیل به بغض و اشک شده

صد و چهارم از مرگ

  • ۱۹:۰۲

یه کلمه هست به اسم مرگ

مرگ واژه سه حرفیه که در درون خودش بی نهایت حرف داره. اولش چطور مردنه . چطور مردن خیلی مهمه. همه آدما دوست دارن که تا ته ته جایی که میشه عمر کنن ولی تا حالا به این مساله فکر کردید که طبق آنچه همه انتظار دارن یه بچه بدنیا می اد تو ناز و نعمت بزرگ میشه. مدرسه.. دبیرستان.. دانشگاه.. ازدواج.. بچه دار شدن .. و در نهایت در سن 60 سالگی بازنشست میشه. اصولا ما به بعد از این سن فکر نمیکنیم و همه میگن بقیه عمرشو به خوبی و خوشی سپری کرد ولی واقعیت اینه که بقیه اش در حالت عادی زیادهم خوب و خوش نخواهد بود. این سن همون سنیه که بچه های اون آدم شدیدا درحال کار هستن پس طعم تنهایی رو خواهد کشید. این سن سن ناتوانیه پس حتما دردهای استخوانی شروع میشن. این سن سن بی حوصلگیه پس حتما افسردگی ها شروع میشن. این سن سن تلخیه پس انتظار برای مرگ کم کم شروع میشه... این سراشیبی اولش مثل دامنه است اما کم کم شیبش زیاد میشه و آدم با سر میره تو مشکلات

چقدر این جمله با معناست که بمیرید پیش از آنکه بمیرید ... نمیدونم کی گفته ولی واقعا حرفش عالی بوده . کاش تا روزی که تنها نشدیم کاش تا روزی که دردهای جسمی سراغمون نیومده. کاش تا وقتی که روحمون لای عقربه های ساعت پرس نشده بتونیم جونمونو برای چیزی بدیم که ارزش داشته باشه

به نظر من مثلا کسی که شهید میشه ... نه با یه گلوله تو سرش بلکه با یه خمپاره که اونو تکه تکه میکنه ... میگن در بیشترین حالت چند دقیقه درد میکشه و می میره ولی اگه نخوای بمیری قبل از اینکه بمیری باید هر روز هزار بار بمیری ... هزار بار خجالت بکشی که اطرافیانت ببرنت حمام و مثل یه بچه زیرتو تمیز کنن ... باید بشینی تا کی بیاد برات غذا بیاره و کی بیاد و پنجره اتاقتو باز کنه تا هوا بخوری

چقدر غم انگیز!!!

چقدر سخت

چقدر رنج آور

هیچ وقت دل دیدن یه پیرمرد یا پیرزن خیلی پیر رو نداشتم چون از عمق وجودم دلم براشون می سوزه

تحمل دیدن اون وضعیت برام سخته

پیری مثل زنده زنده سوختنه ...

همکارم میگه من از خدا خواستم تو سپاه امام زمان شهید بشم .. من ولی اگه امام زمانو ببینم از خدا عمر نوح میخوام نه شهادت

یه بارجایی خوندم که حضرت علی (ع) با یکی از یاران خاصش که الان اسمشو خاطرم نیست صحبت می کردن و بهش میگن میخوای جایگاهتو در بهشت ببینی و جایگاه اون یار رو در بهشت بهش نشون میدن و در اون لحظه یار امام گریه میکنه و میگه علی جان تو رو میخوام نه این جایگاه رو..خیلی پررو ام اگه فکر کنم که منم امام زمانمو اینجوری دوست دارم؟!!؟ خب دارم دیگه حالا پررو هستم چیکار کنم ... اما دوست دارم که اگه به آقا نرسیدم یه مرگ یهویی توی میانسالی داشته باشم

میدونید وقتی مرگ یهویی از خدا بخوای یعنی باید همیشه آماده باشی همیشه به خودت بگی شاید این آخرین باره که تو خونه ام پس وقتی دارم میرم بیرون حتی حواسم باشه که مویی روی شونه نمونه تا کسی که بعد من اومد چندشش بشه

البته خاصیت مرگ یهویی بودنشه ... ولی گاهی یهویی تر میاد

دلم برای مادربزرگام میسوزه ... هر دو پیر و زمین گیر شدن ... چقدر سخته پیری



صدو سوم از خواب

  • ۱۴:۱۰

دبشب خواب آقای خامنه ای رو دیدم

یعنی تعبیرش چیه؟!

خدایا شکرت

صد و دوم از حس های مبهم تودرتو

  • ۲۳:۲۰

سعدی یه شعری داره میگه

گر دلی داری به دلبندی بده  / ضایع آن کشور که سلطانیش نیست


همینجا جا داره از سعدی کمال تشکر رو کنم که شعر به این قشنگی رو گفته

چند هفته پیش داشتم به یه دوست مجازی میگفتم حس میکنم وقتی 16 ساله بودم دلم یه کاخ درحال ساخت بود هنوز خیلی قابل سکونت نبود

وقتی 22 ساله یه کاخ با شکوه تو قلبم داشتم با وسایل طلایی و نقره ای با سقف های نقاشی شده و کف پوش های گرانیتی، با پرده های حریر و فرش های ابریشمی ، با پنجره رو به خورشید اما گذشت و نشد که کسی صاحب این خونه بشه

وقتی 24 ساله بودم کاخ من دیگه وسایلش قیمتی نبود تبدیل شده بود به یه خونه معمولی که فقط یه نفر و میخواست که از این سوت و کوری نجاتش بده ولی بازم نشد

و الان که 26 سالمه حس میکنم قلبم یه کلبه کاه گلیه که سقفش ریخته و دیواراش هر لحظه بیم فروریختن دارن ... حالا دیگه کسی دوست نداره اونجا باشه و من هنوز امیدوارم که مردی این فضا رودوباره برای من به قصر تبدیل کنه

هر لحظه می ترسم که با یه لرزش کوچیک این کلبه ویران بشه و من محکوم بشم به تنهایی تا ابد

میدونی تا یه جایی فشار خواستن روی آدمه و از یه جایی به بعد فشار نخواستن

زمانی دلم بوسه میخواست و لب

زمانی عشق میخواست و آغوش

اما حالا دلم بچه میخواد ... نمیدونم چرا ولی حالا دیگه با دیدن عکس بچه ها و فیلماشون توی اینستاگرام حس خوبی بهم دست میده


دلم داره می پوسه

چقدر بده که کسی رو برای دوست داشتن نداشته باشی

چقدر بده که تو قلب کسی نباشی


به قول اون جمله خیلی زیبا ... چه شب ساکتی گویا کسی در دنیا نیست و شاید من در دنیای کسی نیستم

شب های من رو سکوت قبرستان پر کرده

تو کمکم کن ای کاشف الکرب

  • ۲۲۲
Designed By Erfan Powered by Bayan