امروز یه تجربه جدید بود
دیشب کلا خواب آتش سوزی و تیر اندازی و کشتار می دیدم
صبح که بلند شدم خیلی خسته بودم !!! از بس جیغ زده بودم
رفتم سرکار مهدی یه چیزی بهم گفت نمیدونم چرا حرفش شبیه یه کلمه انگلیسی به گوشم خورد و منم شروع کردم به گفتن جواب یعنی معنی اون کلمه
بعددیدم اون یکی مهدی میخنده
بعد این مهدی گفت میگم فیلترشکنتو باز کن
منم یهو دستم خورد هنسوری از رو میز با سر و صدا افتاد زمین
مهدی عصباننی شد گفت نمیخام
بعد با اون یکی مهدی رفت بیرون حرف زدن و اومد
بعد من صداش کردم بیرون ازش معذرت خواستم گفت اشکالی نداره
ولی معلوم بود میخاد خفه ام کنه
بعد از ظهر باز تو تلگرام بهش پیام دادم عذرخواهی کردم
ولی عصر بازم سرسنگین بود
تو دلم گفتم به جهنم یا به قول همون جمله دل خنک کن F--K you
خلاصه دیگه اولش گفتم بعد شرکت میرم کاریابی دنبال کار
راستش حجم کارم خیلی زیاده
کلا خستم کرده
ولی بعدش که یه کم آمپرم اومد پایین پیش خودم گفتم فرار هرگز ... باید بمونی
هرجا بری از این مشکلات هست
همه جا سوتفاهم هست
همه جا اخلاقای گند مثل مهدی هست
خلاصه بیخیال شدم
دیگه بهش اهمیتی نمی دم
برام مهم نیست