- دوشنبه ۱ تیر ۹۴
- ۰۰:۰۲
..........
یه سکوت پر از فریاددارم
نمیدونم از کجا شروع کنم... سکوت کنم بهتره
این وبلاگ صرفا برای من است و ارزش دیگری ندارد !
..........
یه سکوت پر از فریاددارم
نمیدونم از کجا شروع کنم... سکوت کنم بهتره
بلاخره دختر عموم هم نامزد شد
برای یه پسری که فقط مدرک دکتراشون به هم میاد به نظر من،
پسره مادر و پدرش روستان و برادراش تهران .. وضع مالیش بدک نیست
اما از نظر فرهنگی وسطح خانوادگی پایین تر از عموم ایناس
بهش حسودیم میشه ... خوش به حالش که یکیو داره که دوستش داره
کلا فهمیدم من خیلی آدم حسودی ام ... خیلی بیشتر از اونی که فکرشو بکنم حسودم ...
دنبال راه حلم
کسی سراغ نداره؟
امروز شروع ماه رمضانه
روزه ام
دوتا چیزو واقعا تو زندگیم حس کردم
اول اینکه وقتی ماه رمضان میشه خیلی حال گناه کردن ندارم انگار دست و پای شیطان بسته اس واقعا
دوم اینکه نماز شما را از فساد و منکر باز می دارد
خدا کنه بتونم حداقل ده روزشو روزه بگیرم
خدایا ازم قبول کن
امروز روز خوبی بود
خیلی از مطالبی رو که چند روزی بود گیر کرده بودم و نمی فهمیدمشون خوندم
بلاخره این آر اف سی هم داره از نصف میگذره
سرعتم توی انگلیسی خوندن خوبه واسه همینم پیشرفتم نسبت به سایر بچه های گروه خوب بوده
تنها مشکلم سر برنامه نویسیه
یه کم اوکی بشه همه چیز حلللللللله
دلم میخاد یه اپلیکیشن موبایل برای خودم بنویسم و بتونم ازش پول دربیارم
ولی این فازدوم بعد از یادگیری شبکه اس
اون در واقع فاز اوقات فراغته که فعلا ندارم !!!
به امید روزی که کل کدهای تی سی پی رو توی ان اس تحلیل کنم ...
گاه گاهی که دلم میگیرد
پیش خود میگویم....
این مسخره بازیا چیه ... به آینده فکرکن
خدا با ماست و این یعنی همه چیز تو مشت منه
منتظر کس دیگه ای نمیشم که بخام براش دلتنگ بشم
خیلی از ازاده بدم میاد باید کاری کنم که اونقدر ازش بهتر بشم که بیاد با افتخار به من نگاه نکنه چون فوق لیسانس داره و نفر اول کلاسه
بهش بخ دید یه رقیب قدر نگاه میکنم
به روش جوانمردانه عقب میزارم و لهش میکنم
امروز داشتم فکر میکردم به چیزایی که قبلا آرزوم بودن ولی الان تو روزمرگی م حل شدن
قبلا خیلی دوست داشتم کوله پشتی بیندازم با دو بند ...
قبلا خیلی دوست داشتم لبتاپ داشته باشم ...
قبلا خیلی دوست داشتم تو یه مرکز تحقیقاتی کار کنم ...
قبلا خیلی دوست داشتم کارم یه طوری باشه که هر روز یه چیز تازه یاد بگیرم ...
قبلا خیلی دوست داشتم دیگه چادر نپوشم
قبلا خیلی دوست داشتم عینکمو بزنم بالای سرم
قبلا خیلی دوست داشتم هنسوری تو گوشم تو خیابون راه برم
اما
امروز خیلی دوست دارم با یکی مثل خودم که سرش واسه کار تحقیقاتی درد میکنه ازدواج کنم
امروز خیلی دوست دارم یه بچه داشته باشم شایدم دوتا یا سه تا
امروز خیلی دوست دارم برم همراه همسرم یه کشور دیگه تحصیل کنم
امروز خیلی دوست دارم ...
خدایا شکرت
خدا جونم میشه خیلی راحت بهت بگم ؟!!
کاش منم مامان بودم یه دختر کوچولو داشتم موهاشو از پشت دم اسبی می بستم یه تی شرت قرمز و یه شلوار سفید با کفشای طلایی بهش می پوشوندم و تو خیابون کنارش راه می رفتم بعد بهم میگفت مامان دست بده منم دستشو میگرفتم تو دستمو دوتایی کنار هم راه می رفتیم ...
آه خدا......