پدر برای من تا بچه بودم نماد ترس بود
نماد کابوس طرد شدن
پدر برای من در نوجوانی نماد کیف پول بود
یک کیف پول متحرک
پدر برای من در جوانی نمادی از داعش است
پدر با من یک دنیا فرق دارد
من با پدرم دو دنیا
من از او بدم میاید
او حالش از من بهم میخورد
از وقتی شاغل شدم تنها و تنها و تنها به رژ لبم دقت میکند که پررنگ نباشد
پدر برای من از گشت ارشاد دور آرامگاه کمتر است
حالم از پدرم بهم میخورد
او از من متنفر است
از بچگی ازمن متنفر بود
هیچگاه مهربانی محکمی از او به خاطر ندارم
هیچ گاه پشتیبانی محکمی از او به خاطر ندارم
هیچ گاه همراهی محکمی از او به خاطر ندارم
از او و از همه فامیل ... از همه دوستان... از همه آشناهایش متنفرم
نداشتن یک درد است
داشتن بد هزار درد
درد بیشتر آنجاست که پدرت برای مسعودش برادر باشد برای تو پدرخوانده هم نباشد
درد آنجاست که خودش تو را به گردش نمی برد
درد آنجاست که بعد از ظهر جمعه زیارت عاشورا می رود و نام حسینی را صدا میزند که محبتنش به دخترش از همه افسانه ها بیشتر است
درد آنجاست که درد را نمی توان گفت
درد آنجاست که هر هفته روضه می رود و صلوات بر ممحمدی می فرستد که فاطمه پاره تنش بود
درد آنجاست که از پدرم و هر آنچه در مغز اوست بیزارم
نمیخواهم او شوم
پس همه عقاید او را دور میریزم
درد آنجاست که مادرم... درد آنجاست که مادر مادر نیست
درد آنجاست که ...
خدایا میخام برم ... کمکم کن از این زندگی بکنم و برم
زندگی تنها با هزار قرض اعصاب و آرامبخش به این زندگی ترجیح دارد
از همه تان متنفرم
از همه تان ... دین داران ریا کار بدبخت
میگوید پنجاه سال زندگی کرده ام آبرو جمع کردم تو با هفت قلم آرایش به باد میدهی... خاک بر سر ایمان تو که با رژ من به باد رود وگرنه نوح خاکستری بر باد شده بود
متنفرم از همتون
از همتون متنفرم