- جمعه ۲۶ تیر ۹۴
- ۲۱:۵۰
روزی که دنیا رو تقسیم میکردن به من تنهایی رسید
خدایا شکرت
...
شکایتی نمی تونم بکنم ...
به کی شکایت کنم؟؟؟ به تو ؟؟
به تو که از رگ گردن نزدیک تری ؟ به تو که سلول به سلول و اتم به اتم این بدنی ؟ به تو که این روح تکه ای از وجودته که اینجوری زجرش میدن؟
به کی شکایت کنم؟؟
خدایا خودت شاهدی می تونم خیلی کارا بکنم ولی فقط از ترس توئه که نمیکنم ... خودت شاهدی
خودت میدونی که این زبونی که دادی از شمشیر تیز تره
میدونی تنم پر زخمه
تو میدونی که اشکی که می ریزم خون همون زخماس که عصارش از چشمم میاد
خدایا بدم اومد از این زندگی
تو این زندگی چی دارم من ؟؟؟
استغفرالله
ببخش .. داشت از دستم در می رفت ... هیچ وقت ناسپاسیتو نمیکنم
خدایا دستمو بگیر
صبر بده بهم
صبر صبر صبر
صبر در برابر تهمت دربرابر زخم زبان دربرابر نامهربانی دربرابر تحقیر
صبر بده که ازش نبرم
صبر بده که صبرکنم
صبر بده خدایا