توی زندگی هر کسی یه سری کمبودها هست
یه سری چیزا که اذیتش میکنه
یه چیزایی که میگه خدایا کاش نبودن
اوایل فکر میکردم من خیلی دختر مقبولی هستم چون خانواده خوبی دارم و خودمم دختر خوبی ام !!!!!
فکر میکردم شوهر من خیلی خوشبخته که منو داره (چه مزخرفاتی!!!)
بعضی وقایع تو زنندگی آدما باعث میشه که خودشو بهتر و بهتر و بهتر بشناسه
زمانی که رفتم سرکار اولش همه چی خوب بود
بعد از مدتی سروکله همکلاسی همکارم پیداشد ... دختری که رسما به من فهموند که من به این پسر علاقه دارم و پاتو تو زندگی من نزار
جالب بود که من هیچ حسی به اون همکارم نداشتم !!! ولی اون دختر احساس خطر کرده بود دیگه
این ماجرا که پیش اومد فهمیدم که من خیلی ادم کینه ای هستم چون دیگه هرگز نتونستم اون حرفا رو نادیده بگیرم و باهاش دوستانه برخورد کنم
مدتی بعد من باید به فیلد پژوهشی برای خودم انتخاب میکردم ... من دوست داشتم روی مجازی سازی کار کنم ولی همکارام میگفتن که این در راستای اهداف شرکت نیست و یه روز بهم گفتن که اون دختر داره برای پایان نامش روی این مبحث کار میکنه ...
این ماجرا که پیش اومد فهمیدم که من خیلی آدم حسودی هستم چون خودمو به آب و آتیش می زدم که منم کلود کار کنم (البته علاقه اولم هم بود و قبلا دربارش مطالعه داشتم)
مدتی بعد همکارم سمینارشو داد من انجام بدم وقتی ترجمه ش تموم شد خیلی شاکی بود که ترجمه هاش خرابه و من شروع کردم به تصحیح اونها و البته متعجب بودم از اینکه من چرا اینا رو اینقد بد ترجمه کردم .... انگار ترجمه کس دیگه ای بودن از بس که اشتباه توشون بود !!!! اصلاحشون کردم و به همکارم گفتم طوری بهت تحویل میدم که ببری یه راست بدی به استادت ولی از همون روز اونجا برام غیرقابل تحمل شد و هر روز میگفتم امروز درمیام و فردا در میام
این ماجرا که پیش اومد فهمیدم که من خیلی آدم مغروری هستم چون تحمل اشتباه خودم برام خیلی سخت بود
مدتی بعد همکارم دوباره اومد بهم گفت که این درست نشده و هنوز پر غلطه . هیچی نگفتم و سکوت کردم و یهو انگار یه چیزی از درون من و بکشونه پاشدم گفتم من دیگه نمیام از فردا ... اونام قبول کردن
این ماجرا که پیش اومد فهمیدم که من خیلی تحملم کمه و اصلا صعه صدر ندارم و دلم میخاد همیشه تایید شم و تحمل اینو ندارم که اشتباهمو قبول کنم
به جز اینا ولی چیزای دیگه ای هم فهمیدم اینکه من خیلی لجبازم ... خیلی خودمو میخورم از تو .. خیلی ظاهرسازم
ولی شاید جنبه خوبی هامو هم شناختم مثل اینکه من آدم متعهدی هستم هر وقت مرخصی میگرفتم حتی اگر نیم ساعت به پایان ساعت کاری بود بازم من می رفتم سرکارم
فهمیدم که قابل اعتمادم چون اونا دو هفته کارای شرکتو به من سپردن و رفتن سفر
فهمیدم که آدم با ادبی ام چون هیچ وقت به کسی بی ادبی نکردم و توهین نکردم
فهمیدم که اونقدر فهمیده هستم که فرق لباس پوشیدن سرکار و مهمونی رو بدونم
فهمیدم که اونقد با ادبم که در برابر کسی که رتبه اش از منن بالاتره سکوت کنم
شاعر میگه ان کس که نداند و نداند که ندادن / در جهل مرکب ابدالدهر بماند
خوشحالم که از جهل مرکب دارم نجات پیدا میکنم
پشت هر چیزی حکمتی هست که زمان اونو به ما نشون میده ... حتی پشت بدترین وقایع زندگی . فقط باید باهاشون با زکاوت برخورد کرد و اجازه داد که زمان حکمت اونا رو برامون روشن کنه
اینا چیزای کمی نیست
ولی اونا هم کم نیستن
میخام خودمو درست کنم
اولین چیزی که دارم روش کار میکنم خوش اخلاق بودنه ... میخام اخم نکنم اصلا
میخام هیچ چیزی خندمو ازم نگیره
به امید خدا ایشالا که کار جدیدم برام جور میشه و شروع میکنم کارمو
خدایا به امید خودت
خودت هوامو داشته باش نازنینم