- جمعه ۱۳ شهریور ۹۴
- ۱۵:۴۳
دیروز همکارم وقتی با هم تنها شدیم آخر وقت برگشت برای بار چندم بهم گفت مامانم گیر داده ازدواج کن
ولی من نمیخام ازدواج کنم...
منظورش چی می تونه باشه
خودش خوب می دونه که من دنبال یه پسری ام که حداقل به اندازه خودم مذهبی باشه
از طرفی اونم که دوست دختر داره و با افتخار اینو اعلام میکنه
نمیدونم منظورش چیه!
این روزا دنبال یه فیلد تحقیقاتی ام
دوست داشتم درباره کاربرد شبکه حسگر توی لباس فضانوردا کار کنم یا توی بررسی امواج مغزی ولی به طرز مسخره ای باید بگم علم هنوز اینقد ریز نشده تو این حوزه ها ... یعنی نیست هیچ منبعی نیست برای چنین موضوعاتی!!
امروز یه لحظه دلم تنگ شد ... دلم برای دین و مذهب تنگ شد
برای اینکه امام حسینو صدا بزنم تنگ شد
دلم تنگ شد برای مهدی فاطمه
درسته که سر لج هم که شده به خاطر تعصبات بیجای یه عده ای رفتم نشستم رو لبه پشت بام
ولی گاهی هم دلم میخاد بدونم اون وسطا چه خبره
گاهی دلم تنگ میشه براش
و این گاهی ها جز سخت ترین لحظاته
چون پر از خجالتم برای بازگشت
پر از خجالت