ترانه ها

این وبلاگ صرفا برای من است و ارزش دیگری ندارد !

شصت و دوم از اتفاقات

  • ۲۰:۴۳

امروز یه سری اتفاقات افتاد که قابل بیان هستن 

اولیش اینه که بلاخره بعد چند روز ناز کردن تصمیم گرفتم با مهدی اوکی بشم ... اون یکی مهدی و احسان بهش میگفتن باید شیرینی بدی 


دومیش این بود که اون پسره امیر ارسلان که تو حوزه رایانش ابری و کلود و مجازی سازی کار میکرد بهم پیام داد... انگار پیگیره ببینه چیکار میکنم 

میگفت اگه متخصص بشی تو این کار تو دوماه کار کردن تو تهران می تونی بارتو برای کل سال ببندی ... خیلی وسوسه آمیزه برام چون خیلی کلود دوست دارم 


سومیش این بود که نزدیک ساعت هفت که شد آقایون هیئت مدیره رفتن و من و پگاه تنها شدیم داشتم با پگاه حرف میزدم که یهو ساکت شد و انگار قفل کرد هرچی صداش کردم و دستمو جلو صورتش تکون دادم هیچ چشماش تکون نمیخورد و فقط صدای اوم اممممممم خیلی خیلی خفیفی از ته گلوش در اومد یکی دوبار. یه بارم وسط این جریان چشماشو برگردوند دوخت تو چشمم ... فکر کنم حدود 15 تا 20 ثانیه طول کشید 

خدایی داشتم سکته میکردم از ترس 

نمیدونستم الان یه حرکت جنون آمیز میکنه و میگیره منو میزنه یا اساس شرکتو به هم میریزه یا همین جا ختم میشه 

وااااااااااااااااااااای خیلی ترسیدم خیلی بد بود 

از شرکت که در امدم زنگ زدم به همایی همه چیزو گفتم 

شاید چندین سال بود که اینجوری نترسیده بودم تو زندگیم 

خیلی استرس بود امروز 


خدایا خودت شفاش بده طفلکو 

به منم یه جرات بده 


ممنونم خدای من 



Designed By Erfan Powered by Bayan